دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است .
فروغ فرخ زاد"
من از نهایت شب حرف می زنم
از نهایت تاریکی
واز نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی ، برای من ای مهربان ! چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
فروغ فرخ زاد"
پرنده گفت : « چه بویی چه آفتابی ، آره
بهار آمده است
و من به جست و جوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی
پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خطری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده آه ،فقط یک پرنده بود
فروغ فرخزادکد جمع کردن گوشه ها و چرخش کامل عکس
http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=197&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=115&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=96&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=198&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=192&tracking=56d2f7337a3e5
:: برچسبها:
عاشقانه های فروغ فرخزاد ,
:: بازدید از این مطلب : 1353
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0